شاهدخت اشرف پهلوی خاطرات زندگی متلاطم و پرماجرایش را در دو کتاب روایت کرده است: چهره هائی در آینه و تسلیم ناپذیر. در این زندگی نامه ها وی به تجاربی اشاره می کند که به تدریج او را به شخصیت سیاسی بی پروا و متنفذی مبدل کرد، آن هم در کشوری که زنان هنوز به بسیاری از آزادی ها و حقوق اساسی خویش دست نیافته بودند. وی همچنین از رویدادهای تاریخی چهار دهه ای یاد می کند (از کنفرانس تهران تا انقلاب اسلامی) که او شاهد دور و نزدیک شان بوده است. از جزئیات دیدارش در تابستان 1325 با ژوزف استالین، رهبر مقتدر اتحاد جماهیر شوروی و گفت و گوهای مفصل اش با او به تفصیل سخن می گوید. گرچه سفرش به روسیه به دعوت صلیب سرخ و ظاهراً برای بازدید از مراکز پزشکی و درمانی این کشور بود، امّا دیدار با استالین نیز در برنامۀ سفر گنجانده شده بود. استقبال یک هیئت رسمی از اشرف پهلوی هنگام ورود به فرودگاه مسکو، آن هم به سرپرستی رئیس جمهور اوکرانی، نخستین نشان علاقۀ استالین به دیدار با خواهر توامان و متنفذ محمدرضاشاه بود. شاهدخت اشرف خاطراتش را از این دیدار، که در یکی از کاخ های باشکوه و مجلل کرملین انجام گرفت، و دیدار دیگری، در چهره هائی در آئینه چنین شرح می دهد:
استالین بایست متوجه حالت هیجان زدۀ من شده باشد زیرا اول شروع کرد به گفتن مطالب عادی و معمولی واظهارنظرهای دوستانه تا من احساس آرامش کنم. رئیس تشریفات به من گفته بود چون استالین قرارها و اشتغالات دیگری دارد، ملاقات ما فقط ده دقیقه طول خواهد کشید. اما به نظر نمی آمد که استالین عجله ای داشته باشد. وقتی هم که رئیس تشریفات وارد اطاق شد و آهسته چند کلمه ای در گوش او گفت استالین با دستش به او اشاره کرد که برود. . . .به استالین یادآوری کردم که لنین بعد از انقلاب کلیۀ امتیازات امپریالیستی را که تزارها در ایران به دست آورده بودند لغو کرد و به این ترتیب تحسین و احترام ملّت ما را به دست آورد. و آنگاه با شور و هیجانی بی پایان از او تقاضا کردم که روسیه به پشتیبانی از «جمهوری آذربایجان» خاتمه دهد و کوشیدم استالین را متقاعد کنم که وجود این دولت دست نشانده روابط دو کشور مارا در سال های آینده تیره خواهد کرد. سپس اضافه کردم که در بلند مدّت اعتماد و دوستی ایران برای اتحاد جماهیر شوروی پرارزش تر خواهد بود. . . استالین بدون آن که حرف مرا قطع کند به دقت به مطالبی که می گفتم گوش می داد و هربار که رئیس تشریفات سعی می کرد مطلبی در بارۀ تمام شدن وقت ملاقات بگوید او را به بیرون می فرستاد. وقتی حرف های من تمام شد استالین کم کم در این باره شروع به صحبت کرد که ایران به "دوستان دیگر" جز اتحاد شوروی احتیاج ندارد. او چندبار به شکایت ما به سازمان ملل اشاره کرد. او استدلال می کرد که اختلافات بین دو کشور ما بایستی از طریق مذاکرات و تفاهم مشترک و بدون مداخلۀ هیچ سازمان یا نیروی خارجی حل شود
ملاقات ده دقیقه ای ما دوساعت و نیم طول کشید و پس از پایان آن استالین با من دست داد و تا دم در مرا همراهی کرد. قبل از آن که از اطاق بیرون بیایم دستش را روی شانۀ من گذاشت، به چشمانم نگاه کرد و گفت: "سلام های قلبی مرا به برادرتان شاهنشاه ابلاغ کنید و به او بگوئید که اگر او ده نفر مانند شما داشت، هیچگونه نگرانی نمی داشت. بعد در حالی که به طرف مترجم برگشته بود با اشاره به من گفت: " این یک وطن پرست واقعی است (پراودا پاتریوت)".
روز بعد برنامه من بازدید از بیمارستانی در مسکو بود امّا به من اطلاع دادند که برنامۀ بازدید لغو شده و به جای آن ژنرالیسیمو استالین از من دعوت کرده است که برای شرکت در مراسم ورزشی که در بزرگ ترین استادیوم مسکو برگذار می شود به او ملحق شوم. هنگامی که به استادیوم رسیدم مرا به جایگاه استالین هدایت کردند و او صندلی پهلوی خود را به من تعارف کرد. مقامات عالی رتبۀ شوروی و از جمله مولوتف، که با عینک گرد و صورت مغولی مشخص خود خیلی زود شناخته می شد، در آنجا حضور داشتند
می دانستم که او هرگز شاهزاده خانمی را به حضور نپذیرفته و هیچ علاقه ای هم به رژیم های سلطنتی ندارد. اما آن روز شخصاً خیلی به من توجه می کرد و می پرسید آیا راحتم، چای و شیرینی تعارفم می کرد و در بارۀ هریک از حرکات ورزشی که انجام می شد اطلاعات مختصری به من می داد. . . قبل از آن که روسیه را ترک کنم استالین یک کت عالی پوست خز برای من هدیه فرستاد. این هدیه خیلی در روزنامه ها سر و صدا به راه انداخت. من هنوز هم از پوشیدن این کت که یادگار اولین مأموریت سیاسی خارجی من است لذّت می برم.
در چهره هائی در آئینه والاحضرت اشرف از دیدار و آشنائی اش با ذوالفقار علی بوتو رئیس جمهور پاکستان و چو آن لای نخست وزیر چین چنین سخن می گوید:
زمانی که در سال 1343 دوستی من با ذوالفقارعلی بوتو آغاز گردید روابط ما با پاکستان بسیار صمیمانه بود. در آن زمان ایّوب خان رئیس جمهور و بوتو وزیرخارجه بود. بین پایتخت های ما رفت و آمد زیاد بود و دید و بازدیدها نیز فراوان. خاطرۀ یکی از ضیافت های شامی را که بوتو به افتخار من داد به خصوص در ذهنم مانده است. من در سخن گفتن با افراد مشکلی ندارم. لکن گاهگاهی در سخنرانی در حضور جمع، گوئی ابهت صحنه مرا می گیرد و می ترسم. در آن شب به سردرد بسیار بدی دچار بودم و وقتی برای سخنرانی بلند شدم احساس کردم سرم گیج می رود و ممکن است نتوانم روی پاهایم بایستم. بوتو به کمک ام آمد، نوشته را نگاه داشت و با ایجاد تکیه گاهی کمک کرد تا نطقم را قرائت کنم.
آخرین باری که بوتو رادیدم از دخالت آمریکا در امور کشورش شکایت می کرد. وقتی پاکستان می خواست از فرانسه نیروگاه اتمی بخرد تظاهراتی شده بود. بوتو به من گفت "من می دانم که آمریکائیان در پشت این ماجرا هستند." از او پرسیدم: "از ارتش مطمئن هستی؟ احساس من این است آن چه را که می خواهی به احتمال قوی به دست خواهی آورد ولی من نگران وضعت هستم." کمی بعد شنیدم که ضیاءالحق کودتا کرده است. وقتی بوتو را اعدام کردند دلم برای همسر ایرانی و دختر زیبایش ]بی نظیر[ که اینک رهبری حزبش را به عهده گرفته است، ریش ریش شد. آخرین گفت و گوی خومان را به وضوح به خاطر دارم. این دوست عزیز در حالی که سیگار برگی در بین لبانش بود، و با اتکای به نفس کامل پشت میزش نشسته بود به آرامی به من جواب داد: "بله، بله، از ارتش کاملاً مطمئنم." و بعد اضافه کرد "خودم دست این بابا (ضیاءالحق) را گرفته ام و در مقام فعلی اش قرار داده ام".
هدیۀ جاودانۀ بوتو به من، معرّفی ام به چوئن لای بود. سال ها بود که اعتقاد پیدا کرده بودم کشوری با این جمعیت را نمی توان نادیده انگاشت. این مطلب به خصوص در مورد سازمانی مثل سازمان ملل متحد صادق بود. علی بوتو می دانست که من علاقه مندم با چوئن لای ملاقات کنم، پس ترتیب کار را در سفارت پاکستان در اندونزی داد. این ملاقات منجر به سفر اول من به چین شد. . . . من از همان ملاقات اوّل از چوئن لای خیلی خوشم آمد. کلام آرامی داشت، دنیا دیده بود، حرکاتش ملایم و شاید قدری زنانه می نمود. . . در ضمن مکالماتی که با هم داشتیم داستان های زیادی از آداب و سنن کشورش تعریف می کرد. علی رغم رفتار ملایمش، همیشه توانسته بود پس از تحمل ضربات سیاسی دوباره به میدان باز گردد. چینی ها به او لقب "پو- تااو- وانگ" داده بودند یعنی عروسکی که هر طور آن را به زمین بیندازی دوباره راست می نشیند. . . علی رغم شهرتی که چینی ها به پرده پوشی و اسرارآمیز بودن دارند، من چوئن لای و دیگر رهبران چینی را که ملاقات کرده ام بسیار صریح و رو راست دیده ام، برعکس روس ها که برای هر مطلب کلمات بسیار به کار می برند و راه های پر پیچ و خمی را انتخاب می کنند. چینی ها دقیقاً آن چه را فکر می کنند و می خواهند می گویند و انتظار دارند دیگران هم به همین ترتیب رفتار کنند.
وقتی به ایران بازگشتم به برادرم گفتم "یک کشور 800 میلیونی را نمی توان ندیده گرفت. نمی شود تظاهر کرد که تایوان نمایندۀ چین است و سرزمین چین وجود ندارد." با این که او هم با این نظر موافق بود ولی روابط دیپلوماتیک بین ایران و چین تا سال 1353 برقرار نشد